یک عکسی از پدرم هست مربوط به زمانی که من به زحمت ده سال دارم. عروسی عمو حمید (یا آنگونه که ما در ترکی میگوییم؛ حمیدعَمی) است. صورت حمیدعَمی سیاه سیاه است. آن زمان سرباز بود. تکاور. ما عشق میکردیم …
آکاکی آکاکیویچ باشماچکین مقالات.
اوایل مهاجرتمان، زمانی که برای اولینبار اکانت نتفلیکس خریده بودیم و ذوق داشتیم که همهی فیلمها و سریالها را بیآنکه مجبور باشیم دانلود کنیم و نگران این باشیم که سانسور دارد یا ندارد ببینیم، و بیآنکه مکافات زیرنویس پیدا کردن …
مادرم همیشه بین وعدهی شام و خواب، یک چرت کوتاه میزد. ما در آن زمانها یا مشغول تلویزیون دیدن بودیم، یا مشغول مشق نوشتن و مطالعه کردن، یا مشغول هیچکارینکردن. قدیمترها این هیچکارینکردن خودش یک بخشی از زندگی بود. آدمها …
قدیمترها بلاگرها عرج و قربی داشتند. یکسری آدم انتلکتِ حسابیْ کتابخواندهی در بیشتر اوقات ملتفت به اوضاع ادبیات. وقتی مینوشتند کلی استعاره و آرایهی ادبی داشت نوشتههاشان. اینترنت هم انقدر شلوغ نبود. اینترنت نسل یک بود که هنوز شبکههای اجتماعی …
همان زمستانی که تا کمر برف باریده بود، همان زمستان که جادهها و فرودگاهها و راههای آهن مختل شده بودند، همان زمستانی که گربههای خیابان گله گله از سرما تلف میشدند، همان زمستانی که روستاییان روستاهای دور در خانههاشان زندانی …